به گزارش مشرق، «محمد صرفی» در یادداشت روزنامه «کیهان» نوشت:
یکی از فواید بحثهایی که این روزها درباره عملیات کربلای ۴ به راه افتاد آن بود که بهانهای شد تا بسیاری از رزمندگان حاضر در این عملیات روایت خود از آن شب را بیان کنند و عکسها و فیلمهای زیادی از این عملیات در فضای مجازی به اشتراک گذاشته و دیده شد. یکی از فیلمهایی که شاید بیش از همه دیده شد، ویدئویی کوتاه (حدود یک دقیقه) از غواصانی است که ساعاتی پیش از آغاز عملیات یکدیگر را در آغوش میکشند و با هم وداع میکنند. چهرهها بشاش و خندان است و عزمی پولادین در چشمها برق میزند. چنان یکدیگر را در آغوش میفشرند که گویی میدانند این آخرین فرصت برای دیدار آنان در کره خاکی است و دیدار بعدی در قیامت خواهد بود.
بیشتر بخوانید:
بیشتر روایتهای دفاعمقدس «درست» اما ناقصند
تصویری ازشهادت برادر قالیباف در کربلای ۴
خاطره رحیمپور ازغدی از حال و هوای عملیات کربلای ۴
کوتهبینانهترین تحلیل درباره صف غواصانی که در ظلمات سوم دی ماه سال ۱۳۶۵ دل به امواج اروند زدند، سنجش عمق نفوذ و عملکرد آنان، صرفاً در زمستان سرد میانه دهه ۶۰ است. گلولههایی که آنان در آن شب شلیک کردند از چنان قدرت و دقتی برخوردار بود که نتیجه آن را امروز باید به نظاره نشست. اسیران نگاه مادی که اغلب یک وجب جلوتر از دماغ خود را نمیبینند، قادر به درک این واقعیت عظیم نیستند که رزمندگان جوان کربلای ۴، نه خطشکنان ابوالخصیب و بصره که خطشکنان دنیای مک دونالدیزه هستند و نام جاوید آنان را باید با افتخار بر تارک عصر جدید یا همان جهان پسالیبرال حک کرد.
فرانسیس فوکویاما اندیشمند مشهور سیاسی-فلسفی معاصر – که سابقه کار در اداره امنیت ملی آمریکا را هم دارد- در سال ۱۹۸۹ با نگارش مقالهای، طرح اولیه تئوری مشهور خود با عنوان «پایان تاریخ» را ارائه کرد. سه سال بعد در کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» این تئوری را بهطور مبسوط شرح داد و تاکید کرد همه کشورها از این پس بازار آزاد را انتخاب میکنند تا مردم خود را غنی کنند و دولتهایی دموکراتیک داشته باشند. او مینویسد؛ «آنچه ما شاهد آن هستیم تنها پایان جنگ سرد یا گذار از یک دوره تاریخی خاص پس از جنگ نیست بلکه پایان تاریخ به این صورت است: پایان تحول ایدئولوژیک بشری و جهانیسازی لیبرال دموکراسی، به عنوان شکل نهایی حکومت بشری است.»
چهار سال بعد توماس فریدمن تحلیلگر برجسته نیویورک تایمز در مقالهای با عنوان «نظریه قوسهای طلایی پیشگیری از جنگ»، (منظور از قوسهای طلایی علامت تجاری مک دونالد است که حرف M بهصورت دو قوس طلایی میآید) شرح ملموس و عینیتری از پایان تاریخ به سبک آمریکا ارائه داده و مینویسد؛ «وقتی یک کشور به سطح مطمئنی از توسعه اقتصادی میرسد، وقتی طبقه متوسط آن کشور آنقدر بزرگ است که هوادار مک دونالد باشد، آن وقت این یک کشور مک دونالدی است. مردم در یک کشور مک دونالدی علاقهای به مبارزه ندارند، آنها ترجیح میدهند در صفِ همبرگر منتظر بایستند.»
تحلیل فریدمن متکی به صف چند هزار نفری روسها با افتتاح نخستین شعبه مک دونالد در مسکو بود. «روز ۳۱ ژانویه سال ۱۹۹۰ بود. شهروندان پایتخت اتحاد جماهیر شوروی سابق در صفی که کیلومترها امتداد داشت، ایستاده بودند. نخستین مک دونالد در روسیه افتتاح میشد. برخی بیش از ۳ ساعت در صف بودند؛ کسانی که میخواستند ببینند «غرب» چه مزهای دارد! غربی که آن را از تعریفها و شنیدهها میشناختند. حتی گفته میشود که شمار شهروندان منتظر در برابر اولین شعبه مک دونالد مسکو بیش از ۳۰ هزار نفر بوده است.» این شیفتگان طعم غرب، لیوانهایی را که در آن برای اولین بار کوکاکولا نوشیده بودند، برای یادگار به خانه بردند. مانند شهروندان آلمانی که تکه سنگهای دیوار فروریخته برلین را مانند جویندگان طلا برداشتند و بردند!
آن روز که فوکویاما و فریدمن از تئوری پایان تاریخ و قوسهای طلایی میگفتند، احتمالاً نمیدانستند که رزمندگانی گمنام در دل شب بذرهایی کاشته و با خون خود آن را آبیاری کردهاند که سالها بعد به بار خواهد نشست و ثمره آن، تئوری اغواگر قوسهای طلایی را فرو خواهد ریخت و عصر جدیدی را رقم خواهد زد. عصری که بارزترین علامت آن آغاز پایان نظم نوین جهانی به رهبری آمریکاست. روی کار آمدن فردی همچون دونالد ترامپ با شعار «بازگرداندن دوباره عظمت به آمریکا» معلول و نشانهای از این عصر تازه است.
این شعار فارغ از فرصتطلبی و کلاشی سیاسی شخصیتی مانند ترامپ، بهقول ولفگانگ استریک استاد و مدیر بازنشسته مؤسسه مطالعات اجتماعی ماکس پلانک در کلن، حاوی این اعتراف است که «آمریکا قدرتی رو به زوال است و بهطور شرمآوری نتوانسته از زمان جنگ ویتنام تاکنون پیروز میدان باشد یا حتی به جنگهایی که خود آغازگرش بوده است پایان دهد.»
جرج ریتزر جامعهشناس برجسته آمریکایی و استاد دانشگاه مریلند و مبدع اصطلاح «مک دونالدی شدن» در تشریح این وضعیت میگوید: «اصطلاح مک دونالدی شدن را برای اشاره به فرآیندی ابداع کردم که در آن اصول رستورانهای غذای فوری به تدریج بر بخشهایی از جامعة آمریکا و نیز بر بقیه جهان مسلط میشوند.» ریتزر با وام گرفتن از مفهوم «قفس آهنین» ماکس وبر، مک دونالدی شدن را دارای ۵ ویژگی میداند؛ کارایی، محاسبه پذیری، پیشبینیپذیری، کنترل و عقلانیت صوری. منظور ریتزر از کارایی آن است که مشتریان مک دونالد بخش عمدهای از کار را خود برعهده میگیرند (با ایستادن در صف، سفارش غذا، تمیز کردن میز و…) و عملاً به کارگران بیمزد و مواجب تبدیل میشوند. محاسبهپذیری یعنی همه چیز را میتوان شمرد و کمیت است که بهطور قلابی جای کیفیت را میگیرد. پیشبینیپذیری یعنی همه چیز باید طبق روندی از پیش تعیین شده پیش برود و رویدادی غیرمنتظره رخ ندهد. کنترل در اینجا ناظر به ارجحیت ابزار غیرانسانی است که قابل تنظیم و یکنواخت بوده و میتواند بر رفتار انسانی نیز کنترل داشته باشند. مجموع همه این ویژگیها را میتوان در عقلانیت صوری تجمیع و تحلیل کرد. عقلانیتی فریبنده که سعی دارد بر تمام جنبههای زندگی بشری سایه افکند.
پیروزی رزمندگان کربلای ۴ غلبه بر تفکر «مک دونالدی شدن» بود. آنان مفهوم تازهای از کارایی ارائه کردند و محاسبهپذیری و پیشبینیپذیری را به چالش کشیدند. آنان نشان دادند انسان معاصر نه تنها میتواند خود را از یوغ کنترل ابزارهای غیرانسانی و مادی برهاند، بلکه قدرت و سلطه مرگبار این ابزار را نیز زیر سوال ببرد و در یک کلام عقلانیت صوری سالهای پایانی قرن بیستم را به بایگانی تاریخ بفرستد. چهرههای خندان آن غواصها را که میدانستند تا ساعاتی دیگر به احتمال بسیار جان خود را از دست میدهند، در نظر بگیرید و با چهرههای آنها که ساعتها در صف مک دونالد منتظر همبرگر خود میایستند، مقایسه کنید.
در دنیای مک دونالدی شده جایی برای ایمان و روح بشری نیست. شما در صفی میایستید و ساندویچی میگیرید و گوشهای آن را گاز میزنید و میروید تا فردا. همین صف و ساندویچ و طعم که خلاصه آن «روزمرگی» است هر روز تکرار میشود. چرخش دنیا به سمت ایمان، شورشی علیه این بطالت روحی و دنیای مک دونالدی شده است. نیلمکگرگور در روزنامه گاردین درباره نقطه عطف این چرخش مینویسد؛ «اگر مجبور باشیم یک نقطه اوج انتخاب کنیم، لحظۀ خاصی که در آن این تغییر تبلور یافت، آن نقطه احتمالاً انقلاب اسلامی ایران در ۱۹۷۹ خواهد بود. این انقلاب، که جهان سکولار را عمیقاً شوکه کرد، زمانی که اتفاق افتاد، علیه جریان تاریخ بود: اما حالا به نظر میرسد منادی تحولات تاریخ شده است.»
انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ نقطه چرخش تاریخ معاصر بشری بود و رزمندگان کربلای ۴ اسطورههای این چرخش انسان ساز. ذهن مفلوک و عقلانیت صوری مک دونالدی شده که آن روزها نیز قادر به درک این شکوه نبود، برای خروج از گیجی خود، صف عاشقان شهادت را «امواج انسانی» نامید اما چه باک که آنان بیدارترین و آگاهترین مردمان روزگار بودند. ۳۰ سال بعد وقتی پیکر تعدادی از آنان بازگشت ولولهای در کشور به راه افتاد و مراسم تشییع این شهیدان (۲۶ خرداد ۱۳۹۴) تبدیل به حماسهای دیگر شد.
مسئله دفاع مقدس و کربلای ۴ فراتر از معادلات صرفاً نظامی و شاخصهای عقل صوری است. راه را بر بازخوانی تخصصی و تحلیل جنگ نباید بست، اما میان تحلیلگر منصفی که تمامی شرایط را در نظر میگیرد با تحلیلگر مریضی که چشم خود را بر روی نقش آمریکا در لو رفتن عملیات میبندد، هیچ سنخیتی نیست. آنان که امروز شاخ آمریکا را علیرغم هزینه ۷ تریلیون دلاریاش در منطقه شکستهاند، همان بچههای کربلای ۴ و شاگردان همان مکتب هستند. برخی رخدادها و انسانها در حجاب معاصرت گرفتار میشوند و بیشک آیندگان بیش از ما مردان کربلایی دفاع مقدس را قدر خواهند دانست و از این منظر، بر شبههافکنان حرجی نیست که بهقول خواجه شیراز؛
وصف خورشید به شبپرّه اعمی نرسد
که در آن آینه صاحبنظران حیرانند